پارت۷

پارت۷


روی صندلی بیمارستان نشسته بودم و منتظر بودم.دستامو روی صورتم گذاشتم و پاهامو تند تند تکون میدادم.تقصیرمن بود...کاش من به جای اون از خیابون رد شده بودم.کاش من الان اتاق عمل بودم نه اون...
-مینو...
پدر شایان بود.با اخم بهم نگاه میکرد.حق داشت منو مقصر بدونه.زیرلب سلام کردم.با لحن تندی گفت
-حالش چطوره؟
با دست اشاره کردم
-توی اتاق عمله.هنوز...چیزی معلوم نیست
چند ثانیه فقط بی حرف بهم نگاه کرد.توی همون چند ثانیه خیلی حرفا بهم زد...کنار من همه ی صندلیا خالی بود ولی رفت و روی یکی از صندلیای مقابلم نشست.سرجام نشستم و سرمو پایین انداختم.
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که در باز شد و دکتر بیرون اومد.پشت سرش شایان روی برانکارد بود و اطرافش چند نفر همراهش بودن.تا سینش ملحفه ی سفیدی کشیده بودن . به محض دیدن دکتر خیز برداشتم و به سمتش دوییدم.
-چی شد دکتر؟
-خوشبختانه به موقع اوردینش.تونستیم خطرو رفع کنیم ولی هنوز باید خیلی مراقبش باشیم.سرش بدجوری ضربه دیده.
بعد از من پدر شایان هم جلوی دکترو گرفت و همون حرفا برای اون هم تکرار شدن.
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم و رفتنشو تماشا کردم. کمی خیالم راحت شد.
..........................
دیدگاه ها (۱)

پارت۸

پارت۹

تیزر رمان به وقت بی نهایت

پارت۶

" بازگشت بی نام"

#شب_خاص Part 27. تو همین فکرها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط